معنی غده و جراحت

حل جدول

غده و جراحت

خیم


جراحت

جریحه، زخم

جریحه، زخم، ریش

فارسی به عربی

غده

عقده، غده، ورم


جراحت

اذی، جرح، قرحه

فرهنگ معین

جراحت

(جِ حَ) [ع.] (اِ.) زخم، خستگی. ج. جراحات.


غده

قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود می آید، عضوی گِرد یا بیضی در بدن که از خود مایع مورد نیاز بدن را ترشح می کند. [خوانش: (غُ دِّ) [ع. غده] (اِ.)]

فرهنگ عمید

جراحت

زخم،
[قدیمی، مجاز] ناراحتی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

جراحت

جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

جراحت

Verwunden, Verwundung (f), Weh, Wund, Wunde (f), Wunde (f)

فرهنگ فارسی هوشیار

جراحت

خستگی، بریدگی، زخم


جراحت دوست

(صفت) جراحت گزین


جراحت گزین

(صفت) کسی که عاشق جراحت دل از تیرنگاه معشوق باشد: ((جراحت گزین را بمرهم چه کارک)) (ظملی)


جراحت نهادن

زخم نهادن رنجه داشتن رنجاندن (مصدر) ایجاد جراحت کردن زخم نهادن.

معادل ابجد

غده و جراحت

1627

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری